قاآنی شیرازی – قصیده شماره 316
در مدح معتمدالدوله منوچهر خان گوید
ماه من در جمع تا چون شمع چهر افروخته
یک جهان پروانه را از سوز غیرت سوخته
سوزن مژگان او با رشته ی مشکین زلف
دیده ی ما را به روی او ز حیرت دوخته
چند از این خامان دلا جویی علاج سوز عشق
چاره ی این آتش سوزان بجو از سوخته
در دل من سوز عشق و برزخ من داغ مهر
او چو شمع و لاله دارد رخ چرا افروخته
آب آتش را کند خاموش اینک آب چشم
در دل من آتشی از عشق یار افروخته
غمزه ی او بی سبب خونخواره و دلدوز نیست
غالبا این شیوه از تیر امیر آموخته
معتمد آن اعتماد دولت شه کآسمان
خاک راهش را به صد ملک جهان نفروخته
آصف دیوان ملک جم که مور تیغ او
روز هیجا با هزاران اهرمن کین توخته
عالمی در دولت او سیم و زر اندوختند
غیر قاآنی که گنج و شُکر و صبر اندوخته