آمد چه خلعت؟ از کجا؟ از دکه ی شاه عجم

قاآنی شیرازی – قصیده شماره 220

در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظام الدوله

آمد چه خلعت؟ از کجا؟ از دکه ی شاه عجم

کی؟ صبحدم از بهر که؟ از بهر میر ملک جم

این کرده چه خدمت؟ کجا؟ هم در سفر هم در حضر

از کی؟ ز عهد کودکی طوبی لارباب الهمم

آن داده چه خلعت؟ چرا پاداش خدمت های وی

خدمت کند بیحد چسان؟ از صدق دل کی؟ دم به دم

شه داده ترجیحش به که؟ بر چاکران از بهر چه؟

زر می دهد کو زر بده تنها نه زر سر نیز هم

این خدمت از روی چه کرد؟ از روی اخلاص عمل

آن خلعت از بهر چه داد؟ از بهر اظهار کرم

یاری شماری خدمتش آری توانم گوش کن

بذل همم نشر کرم طی ستم نظم خدم

رفع زلل دفع علل سد خلل امن ملل

تنبیه اشرار دغل ترفیه اصناف امم

نظم بساتین را نگر آسایش دین را نگر

حسن قوانین را نگر در حکمرانی منتظم

گه نظم بخشد دهر را گه سور سازد شهر را

گاهی کند صد نهر را جاری چو امثال و حکم

در فارس از هر سوی هی نهر بین هی جوی بین

هی شهر بین هی کوی بین کاو ساخته در هر قدم

شکرانه ی تشریف کی اکنون چه باید خورد می

تنها نه با آواز نی آهسته نه با زیر و بم

خادم بیا حاسد برو راوی بگو مطرب بخوان

ساقی بده شاهد بخور چنگی بزن نایی بدم

مطرب بلی بنشین چرا خوانیم تا شه را دعا

تو با نوا من بینوا تو با نغم من بی نقم

ساقی نعم پر کن چه چیز؟آن جام خوارزمی ز چه ؟

از می کدامین می؟ میی کز دل برد رنج و سقم

زان می خوری؟ آری کجا؟ در بوستان بی دوستان

نه دوست دارم دوست کو بسیار نه بسیار کم

می می خوری؟ بی نقل نه کو نقل شیرین؟ لعل تو

آن نقل می خواهی؟ بلی نقلم بها دارد نعم

نرخش چه خواهی داد؟ دین دین نیستت دل می دهم

دل داده ای جان بخشمت خانت نیرزد یک درم

پس چون کنم؟ شعری بگو بهر چه؟ بهر تهنیت

در شأن که؟ در شأن آن میر اجل شیر اجم

نامش چه؟ صاحب اختیار از چیست زینسان نامدار؟

از یمن فضل کردگار از جود شاه محترم

کارش چه؟ شکر پادشا یارش که؟ الطاف خدا

وصفش چه؟ نهاب العدی نعتش چه؟ وهاب النعم

لا گفته آری در نهان وقت تشهد بیکران

لم گوید آری آن زمان کز منشیی خواهد قلم

از کس نخواهد هیچ شی خواهد چه خواهد مدح کی

چیزی ندارد خصم وی دارد چه دارد درد و غم

بینی به عهدش مفلسی آری ز جود او بسی

کو از تو پرسد گر کسی بشمار گنج و کان و یم

هستش که ایزد چه معین بهر چه؟ بهر نظم دین

دین را چسان خواهد متین بدخواه دین را چون دوم

پاشد که نطقش چه شکر بارد که دستش چه گهر

جوید که بختش چه ظفر دارد که شخصش چه حشم

آید که خصمش در کجا در چشم کی روز وغا

همچون چه چون کوه بلا از فربهی نه از ورم

ای همچو گیتی نامجو دریا صفت با آبرو

چون باغ رضوان نیکخو چون چرخ گردان محترم

گر نام شمشیرت کسی خواند به گوش حامله

از بیم چون ماهی جنین با جوشن آید از شکم

با سیم دستت در جهان خصمی نماند جاودان

کز روی خط بیند عیان از نقش او نقش ستم

ملک تو را کز ریمنی آسوده وز اهریمنی

حسرت برد از ایمنی روضه ی ارم حوضه ی حرم

از بس دلت از هر کسی جوید نشان راستی

پیشت نیارد شد تنی نیز از پی تعظیم خم

هر حرف کاو چون دال و نون خم بد پی دفع خمش

کلک غیورت می کند با خط دیوانی رقم

سوی علمدار سپه چون بنگری خشم آوری

زیرا که بالفظ علم پیوسته داری حرف لم

نبود عجب گر در جهان خصمت بماند جاودان

کز بیم تیغت بیگمان ندهد به خود راهش عدم

از بیم گرز صد منت وز بیلک مرد افکنت

خون در عروق دشمنت افسرده چون شاخ بقم

این خلعت دیبا بود کت بر تن زیبا بود

یا زیور طوبی بود از پر طاوس ارم

خصمست ضحاک لعین شاهست پور آتبین

تو کاوه ی نصرت قرین تشریف سلطانی علم

تا مأمن جنس است لا تا اسم موصول است ما

تا لفظ تنبیه است ها تا حرف تردید است ام

منصوب بادا خادمت چون فعل مستقبل ز کی

مجرور بادا حاسدت چون اسم از واو قسم

یارت بود خصم بلا خصمت بود یار عنا

آن بانوا این بینوا آن با ندیم این با ندم

بادا بقای دولتت تا شام روز واپسین

آن دم که گردون را خدا چون نامه درپیچد به هم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها