فلکی شروانی – قصیده شماره 20
ای لطف تو یار باد برحم
در وصف تو هر گروه پی گم
از هیبت تو فلک سبک پای
وز قوت تو زمین گران سم
آن را که به مهر گویی اجلس
ایام به کین نگویدش قم
فرمان تو را قضا پیاپی
رایات تو را قدر دمادم
در گرد و سم سمند تو شب
چون مردمه نور چشم مردم
آباد بدان سمند کز وی
در خود کشد اژدها دم و دم
در زیر سمش زمین گه سیر
گویی که در آسیاست گندم
یک ساعت سیر او به میدان
صد ساله ی سیر چرخ و انجم
زد چرخ به دور با تعجب
زو باد به سیر با تبسم
چون پای به پشت او درآری
سر بر فلک آرد از تنعم