رهی معیری – غزلیات ناتمام
شماره ۱
منع دل
کردم ز ناله منع دل زار خويش را
انداختم به روز جزا کار خويش را
عيب تو نيست، پيش تو گر قدر من کم است
خود کرده ام پسند خريدار خويش را
رهی معیری – غزلیات ناتمام
شماره ۱
منع دل
کردم ز ناله منع دل زار خويش را
انداختم به روز جزا کار خويش را
عيب تو نيست، پيش تو گر قدر من کم است
خود کرده ام پسند خريدار خويش را
امین پیرانی - حامد پیری
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره ۲ اشک و آه نه اشکی، تا که ره بندد ز پیش، آن آتشین خو را نه آهی، تا
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره ۴ اشک من اشک من گوهر یکتای من است زاده ی چشم گهرزای من است حاجت زمزمه ی
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره ۱۵ نمی دانی نگشتی صيد گیسویی پریشانی نمی دانی برو ناصح، که حال ما نمی دانی نمی دانی رهی
رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره ۱۰ اشک گرنه در پرده دری خوی سحر دارد اشک پرده از راز نهانم ز چه بردارد اشک؟ شد