گر شود آن روی روشن جلوه گر هنگام صبح

رهی معیری – غزلیات

شماره 44

لبخند صبحدم

گر شود آن روی روشن جلوه گر هنگام صبح

پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح

از بناگوش تو و زلف توام آمد بیاد

چون دمید از پرده ی شب، روی سیمین فام صبح

نیمشب با گریه ی مستانه حالی داشتم

تلخ شد عیش من از لبخند بی هنگام صبح

خواب را بدرود کن کز سیمگون ساغر دمید

پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح

شست و شو در چشمه ی خورشید کرد از آن سبب

نور هستی بخش میبارد ز هفت اندام صبح

گر ننوشیده است در خلوت نبید مشک بوی

از چه اید هر نفس، بوی بهشت از کام صبح ؟

می دود هر سو گریبان چاک از بی طاقتی

تا کجا آرام گیرد جان بی آرام صبح ؟

معنی مرگ و حیات ای نفس کوته بین یکیست

نیست فرقی بین آغاز شب و انجام صبح

این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی

ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح

جلوه ی عمر من از صبح نخستین بیش نیست

در شکر خندی است فرجام من و فرجام صبح

عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت

مردم و نشنیدم از خورشید رویی نام صبح

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها