ورود-ثبت نام

 ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او

رهی معیری – غزلیات

شماره 122

شمع بی زبان

 ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او

غیر کار عاشقی، کاری نمی آید از او

گر ز ما دوری کند آن خرمن گل دور نیست

همدمی با هر خس و خاری نمی آید از او

خوی شمع بی زبان دارد دل افسرده ام

سوزد اما ناله ی زاری نمی آید از او

همچو گل از سوز تب گر جان دهد بیمار ما

زحمت جانِ پرستاری نمی آید از او

گر طبیب عقل اعجاز مسیحا می کند

از چه درمان دل زاری نمی آید از او

جان سر برگ سفر دارد که از این بیشتر

بار خاطرها شدن ، باری نمی آید از او

خوی آتش بیگنه سوزی بود، اما رهی

آذری دارد که آزاری نمی آید از او

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *