رهی معیری – غزلیات
شماره114
حاصل مهربانی
بگذشت چون نسیم بهاری جوانیم
طی شد چو عمر لاله و گل، زندگانیم
نامهربان شو ای دل خونین که در جهان
شد خصم زندگانی من، مهربانیم
ای بهتر از جوانی و ای خوشتر از امید
طی گشت در امید وصالت جوانیم
بی روی چون بهار تو ای نوگل وجود
زرد و پریده رنگ چو برگ خزانیم
تا کی به بزم غیر بدان روی اتشین
بنشینی و بر آتش حسرت نشانیم؟
بازآ که سنگ خاره و گل خنده می کنند
بر سست عهدی تو و بر سخت جانیم
از فیض وصف آن لب شیرین بود که من
با کام تلخ، شهره به شیرین زبانیم
بی دوست چیست حاصلی از زندگی، رهی؟
ای نیست باد، بی رخ او زندگانیم