خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

چون کلوخ از برنج بگزیده

سر کاغذ گشاده دست اجل

نقد در کاغذ است پیچیده

خمره پرعسل سرش بسته

پشت و پهلوش را تو لیسیده

خمره را بر زمین زن و بشکن

دیده نبود چنانک بشنیده

شمس تبریز بشکند خم را

که ز نامش فلک بلرزیده

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها