دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته

هم خلوت و هم بی‌گه در دیر صفا رفته

با آن مه بی‌نقصان سرمست شده رقصان

دستی سر زلف او دستی می بگرفته

در رسته بازاری هر جا بده اغیاری

در جانش زده ناری آن خونی آشفته

و آن لعل چو بگشاید تا قند شکر خاید

از عرش نثار آید بس گوهر ناسفته

دل دزدد و بستاند وز سر دلت داند

تا جمله فروخواند پنهانی ناگفته

از حسن پری زاده صد بی‌دل و دل داده

در هر طرف افتاده هم یک یک و هم جفته

نوری که از او تابد هر چشم که برتابد

بیدار ابد یابد در کالبد خفته

از هفت فلک بیرون وز هر دو جهان افزون

وین طرفه که آن بی‌چون اندر دل بنهفته

از بهر چنین مشکل تبریز شده حاصل

و اندر پی شمس الدین پای دل من کفته

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها