به صلح آمد آن ترک تند عربده کن

به صلح آمد آن ترک تند عربده کن

گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن

سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او

گزید لب که رها کن حدیث بی‌سر و بن

بگفتمش که چرا می‌کند چنین گردش

بگفت هیزم تر نیست بی‌صداع دتن

بگفتمش خبر نو شنیده‌ای او گفت

حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن

بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا

اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن

نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است

ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها