غزلیات شمس تبریزی-د
حرف د :
غزل شماره ۵۲۳ : ای بیوفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد
غزل شماره ۵۲۴ : بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
غزل شماره ۵۲۵ : بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
غزل شماره ۵۲۶ : ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
غزل شماره ۵۲۷ : گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
غزل شماره ۵۲۸ : آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند
غزل شماره ۵۲۹ : خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد
غزل شماره ۵۳۰ : امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
غزل شماره ۵۳۱ : صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بیکار شد
غزل شماره ۵۳۲ : مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
غزل شماره ۵۳۳ : رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
غزل شماره ۵۳۴ : رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند
غزل شماره ۵۳۵ : سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
غزل شماره ۵۳۶ : آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
غزل شماره ۵۳۷ : کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
غزل شماره ۵۳۸ : گر آتش دل برزند بر مومن و کافر زند
غزل شماره ۵۳۹ : مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
غزل شماره ۵۴۰ : مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
غزل شماره ۵۴۱ : صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود
غزل شماره ۵۴۲ : بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
غزل شماره ۵۴۳ : یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود
غزل شماره ۵۴۴ : ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود
غزل شماره ۵۴۵ : بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
غزل شماره ۵۴۶ : هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
غزل شماره ۵۴۷ : سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود
غزل شماره ۵۴۸ : چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد
غزل شماره ۵۴۹ : آب زنید راه را هین که نگار میرسد
غزل شماره ۵۵۰ : پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد
غزل شماره ۵۵۱ : جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
غزل شماره ۵۵۲ : چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
غزل شماره ۵۵۳ : بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
غزل شماره ۵۵۴ : این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
غزل شماره ۵۵۵ : چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
غزل شماره ۵۵۶ : جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
غزل شماره ۵۵۷ : دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
غزل شماره ۵۵۸ : یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد
غزل شماره ۵۵۹ : زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند
غزل شماره ۵۶۰ : عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
غزل شماره ۵۶۱ : طوطی جان مست من از شکری چه میشود
غزل شماره ۵۶۲ : خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
غزل شماره ۵۶۳ : دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
غزل شماره ۵۶۴ : همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد
غزل شماره ۵۶۵ : اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد
غزل شماره ۵۶۶ : بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد
غزل شماره ۵۶۷ : نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
غزل شماره ۵۶۸ : چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
غزل شماره ۵۶۹ : بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
غزل شماره ۵۷۰ : بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
غزل شماره ۵۷۱ : بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
غزل شماره ۵۷۲ : ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
غزل شماره ۵۷۳ : برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه شکر گوید
غزل شماره ۵۷۴ : مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
غزل شماره ۵۷۵ : ایا سر کرده از جانم تو را خانه کجا باشد
غزل شماره ۵۷۶ : دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد
غزل شماره ۵۷۷ : چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد
غزل شماره ۵۷۸ : مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
غزل شماره ۵۷۹ : دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد
غزل شماره ۵۸۰ : صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد
غزل شماره ۵۸۱ : مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
غزل شماره ۵۸۲ : اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
غزل شماره ۵۸۳ : رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
غزل شماره ۵۸۴ : یکی گولی همیخواهم که در دلبر نظر دارد
غزل شماره ۵۸۵ : مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد
غزل شماره ۵۸۶ : سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
غزل شماره ۵۸۷ : صلا جانهای مشتاقان که نک دلدار خوب آمد
غزل شماره ۵۸۸ : صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
غزل شماره ۵۸۹ : شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد
غزل شماره ۵۹۰ : سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
غزل شماره ۵۹۱ : چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
غزل شماره ۵۹۲ : اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
غزل شماره ۵۹۳ : برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
غزل شماره ۵۹۴ : امروز جمال تو سیمای دگر دارد
غزل شماره ۵۹۵ : آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
غزل شماره ۵۹۶ : آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
غزل شماره ۵۹۷ : امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
غزل شماره ۵۹۸ : یاران سحر خیزان تا صبح کی دریابد
غزل شماره ۵۹۹ : امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
غزل شماره ۶۰۰ : جامم بشکست ای جان پهلوش خلل دارد
غزل شماره ۶۰۱ : آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد
غزل شماره ۶۰۲ : آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
غزل شماره ۶۰۳ : گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
غزل شماره ۶۰۴ : هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
غزل شماره ۶۰۵ : ای دوست شکر خوشتر یا آنک شکر سازد
غزل شماره ۶۰۶ : با تلخی معزولی میری بنمی ارزد
غزل شماره ۶۰۷ : ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
غزل شماره ۶۰۸ : ایمان بر کفر تو ای شاه چه کس باشد
غزل شماره ۶۰۹ : در خانه غم بودن از همت دون باشد
غزل شماره ۶۱۰ : نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
غزل شماره ۶۱۱ : ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
غزل شماره ۶۱۲ : بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
غزل شماره ۶۱۳ : ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد
غزل شماره ۶۱۴ : آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
غزل شماره ۶۱۵ : خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
غزل شماره ۶۱۶ : چونی و چه باشد چون تا قدر تو را داند
غزل شماره ۶۱۷ : چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
غزل شماره ۶۱۸ : چون جغد بود اصلش کی صورت باز آید
غزل شماره ۶۱۹ : آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
غزل شماره ۶۲۰ : از سرو مرا بوی بالای تو میآید
غزل شماره ۶۲۱ : در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
غزل شماره ۶۲۲ : جان پیش تو هر ساعت میریزد و میروید
غزل شماره ۶۲۳ : عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
غزل شماره ۶۲۴ : هر ذره که بر بالا مینوشد و پا کوبد
غزل شماره ۶۲۵ : گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد
غزل شماره ۶۲۶ : هر کآتش من دارد او خرقه ز من دارد
غزل شماره ۶۲۷ : عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
غزل شماره ۶۲۸ : ای دوست شکر بهتر یا آنک شکر سازد
غزل شماره ۶۲۹ : عاشق چو منی باید میسوزد و میسازد
غزل شماره ۶۳۰ : گر دیو و پری حارس باتیغ و سپر باشد
غزل شماره ۶۳۱ : نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
غزل شماره ۶۳۲ : عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
غزل شماره ۶۳۳ : شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد
غزل شماره ۶۳۴ : نک ماه رجب آمد تا ماه عجب بیند
غزل شماره ۶۳۵ : مستان می ما را هم ساقی ما باید
غزل شماره ۶۳۶ : بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
غزل شماره ۶۳۷ : برانید برانید که تا بازنمانید
غزل شماره ۶۳۸ : ملولان همه رفتند در خانه ببندید
غزل شماره ۶۳۹ : آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
غزل شماره ۶۴۰ : تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
غزل شماره ۶۴۱ : در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
غزل شماره ۶۴۲ : در خانه نشسته بت عیار کی دارد
غزل شماره ۶۴۳ : در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
غزل شماره ۶۴۴ : تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
غزل شماره ۶۴۵ : بار دگر آن آب به دولاب درآمد
غزل شماره ۶۴۶ : بار دگر آن مست به بازار درآمد
غزل شماره ۶۴۷ : تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
غزل شماره ۶۴۸ : ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
غزل شماره ۶۴۹ : بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
غزل شماره ۶۵۰ : آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
غزل شماره ۶۵۱ : مهتاب برآمد کلک از گور برآمد
غزل شماره ۶۵۲ : تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
غزل شماره ۶۵۳ : چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
غزل شماره ۶۵۴ : هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
غزل شماره ۶۵۵ : از بهر خدا عشق دگر یار مدارید
غزل شماره ۶۵۶ : مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
غزل شماره ۶۵۷ : گر یک سر موی از رخ تو روی نماید
غزل شماره ۶۵۸ : بگو دل را که گرد غم نگردد
غزل شماره ۶۵۹ : دلم امروز خوی یار دارد
غزل شماره ۶۶۰ : نثرنا فی ربیع الوصل بالورد
غزل شماره ۶۶۱ : بیا ای زیرک و بر گول میخند
غزل شماره ۶۶۲ : اگر عالم همه پرخار باشد
غزل شماره ۶۶۳ : تویی نقشی که جانها برنتابد
غزل شماره ۶۶۴ : دلی دارم که گرد غم نگردد
غزل شماره ۶۶۵ : خنک جانی که او یاری پسندد
غزل شماره ۶۶۶ : چمن جز عشق تو کاری ندارد
غزل شماره ۶۶۷ : سماع صوفیان می درنگیرد
غزل شماره ۶۶۸ : رجب بیرون شد و شعبان درآمد
غزل شماره ۶۶۹ : چو شب شد جملگان در خواب رفتند
غزل شماره ۶۷۰ : پریر آن چهره یارم چه خوش بود
غزل شماره ۶۷۱ : دلم را ناله سرنای باید
غزل شماره ۶۷۲ : بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
غزل شماره ۶۷۳ : کسی کز غمزهای صد عقل بندد
غزل شماره ۶۷۴ : چنان کز غم دل دانا گریزد
غزل شماره ۶۷۵ : هر آن دلها که بیتو شاد باشد
غزل شماره ۶۷۶ : سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
غزل شماره ۶۷۷ : عجب آن دلبر زیبا کجا شد
غزل شماره ۶۷۸ : به صورت یار من چون خشمگین شد
غزل شماره ۶۷۹ : چو دیوم عاشق آن یک پری شد
غزل شماره ۶۸۰ : نگارا مردگان از جان چه دانند
غزل شماره ۶۸۱ : کسی که غیر این سوداش نبود
غزل شماره ۶۸۲ : یکی لحظه از او دوری نباید
غزل شماره ۶۸۳ : ز خاک من اگر گندم برآید
غزل شماره ۶۸۴ : ز رویت دسته گل میتوان کرد
غزل شماره ۶۸۵ : دل با دل دوست در حنین باشد
غزل شماره ۶۸۶ : ای مطرب جان چو دف به دست آمد
غزل شماره ۶۸۷ : کی باشد کاین قفس چمن گردد
غزل شماره ۶۸۸ : روی تو به رنگریز کان ماند
غزل شماره ۶۸۹ : دوش از بت من جهان چه میشد
غزل شماره ۶۹۰ : ای عشق که جمله از تو شادند
غزل شماره ۶۹۱ : هر چند که بلبلان گزینند
غزل شماره ۶۹۲ : رفتیم بقیه را بقا باد
غزل شماره ۶۹۳ : جانی که ز نور مصطفی زاد
غزل شماره ۶۹۴ : آن کز دهن تو رنگ دارد
غزل شماره ۶۹۵ : این قافله بار ما ندارد
غزل شماره ۶۹۶ : بیچاره کسی که زر ندارد
غزل شماره ۶۹۷ : دل بیلطف تو جان ندارد
غزل شماره ۶۹۸ : آن کس که ز تو نشان ندارد
غزل شماره ۶۹۹ : بیچاره کسی که می ندارد
غزل شماره ۷۰۰ : آن خواجه خوش لقا چه دارد
غزل شماره ۷۰۱ : آن خواجه خوش لقا چه دارد
غزل شماره ۷۰۲ : پرکندگی از نفاق خیزد
غزل شماره ۷۰۳ : آن کس که ز جان خود نترسد
غزل شماره ۷۰۴ : آن جا که چو تو نگار باشد
غزل شماره ۷۰۵ : ای کز تو همه جفا وفا شد
غزل شماره ۷۰۶ : روزم به عیادت شب آمد
غزل شماره ۷۰۷ : آن یوسف خوش عذار آمد
غزل شماره ۷۰۸ : برخیز که ساقی اندرآمد
غزل شماره ۷۰۹ : جان از سفر دراز آمد
غزل شماره ۷۱۰ : آن شعله نور میخرامد
غزل شماره ۷۱۱ : امروز نگار ما نیامد
غزل شماره ۷۱۲ : خوش باش که هر که راز داند
غزل شماره ۷۱۳ : ساقی زان می که میچریدند
غزل شماره ۷۱۴ : اول نظر ار چه سرسری بود
غزل شماره ۷۱۵ : اول نظر ار چه سرسری بود
غزل شماره ۷۱۶ : دیر آمدهای سفر مکن زود
غزل شماره ۷۱۷ : آن کس که به بندگیت آید
غزل شماره ۷۱۸ : آخر گهر وفا ببارید
غزل شماره ۷۱۹ : ای اهل صبوح در چه کارید
غزل شماره ۷۲۰ : از بهر چه در غم و زحیرید
غزل شماره ۷۲۱ : هر سینه که سیمبر ندارد
غزل شماره ۷۲۲ : ما مست شدیم و دل جدا شد
غزل شماره ۷۲۳ : ساقی برخیز کان مه آمد
غزل شماره ۷۲۴ : گرمابه دهر جان فزا بود
غزل شماره ۷۲۵ : کس با چو تو یار راز گوید
غزل شماره ۷۲۶ : شب رفت حریفکان کجایید
غزل شماره ۷۲۷ : از دلبر ما نشان کی دارد
غزل شماره ۷۲۸ : دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
غزل شماره ۷۲۹ : اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند
غزل شماره ۷۳۰ : اینک آن مرغان که ایشان بیضهها زرین کنند
غزل شماره ۷۳۱ : پیش از آن کاندر جهان باغ و می و انگور بود
غزل شماره ۷۳۲ : دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
غزل شماره ۷۳۳ : ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد
غزل شماره ۷۳۴ : مطربا این پرده زن کز رهزنان فریاد و داد
غزل شماره ۷۳۵ : دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد
غزل شماره ۷۳۶ : گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد
غزل شماره ۷۳۷ : نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
غزل شماره ۷۳۸ : مطربم سرمست شد انگشت بر رق میزند
غزل شماره ۷۳۹ : قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
غزل شماره ۷۴۰ : مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
غزل شماره ۷۴۱ : پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند
غزل شماره ۷۴۲ : عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند
غزل شماره ۷۴۳ : آن زمانی را که چشم از چشم او مخمور بود
غزل شماره ۷۴۴ : رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود
غزل شماره ۷۴۵ : آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود
غزل شماره ۷۴۶ : برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
غزل شماره ۷۴۷ : ای طربناکان ز مطرب التماس میکنید
غزل شماره ۷۴۸ : فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد
غزل شماره ۷۴۹ : مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
غزل شماره ۷۵۰ : شاد شد جانم که چشمت وعده احسان نهاد
غزل شماره ۷۵۱ : هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
غزل شماره ۷۵۲ : هم دلم ره مینماید هم دلم ره میزند
غزل شماره ۷۵۳ : هم لبان می فروشت باده را ارزان کند
غزل شماره ۷۵۴ : میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید
غزل شماره ۷۵۵ : شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
غزل شماره ۷۵۶ : علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
غزل شماره ۷۵۷ : وصف آن مخدوم میکن گر چه میرنجد حسود
غزل شماره ۷۵۸ : دل من کار تو دارد گل و گلنار تو دارد
غزل شماره ۷۵۹ : دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
غزل شماره ۷۶۰ : خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
غزل شماره ۷۶۱ : چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد
غزل شماره ۷۶۲ : بدرد مرده کفن را به سر گور برآید
غزل شماره ۷۶۳ : خنک آن کس که چو ما شد همگی لطف و رضا شد
غزل شماره ۷۶۴ : مشو ای دل تو دگرگون که دل یار بداند
غزل شماره ۷۶۵ : هله نومید نباشی که تو را یار براند
غزل شماره ۷۶۶ : خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد
غزل شماره ۷۶۷ : صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
غزل شماره ۷۶۸ : چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
غزل شماره ۷۶۹ : چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد
غزل شماره ۷۷۰ : همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
غزل شماره ۷۷۱ : هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
غزل شماره ۷۷۲ : صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
غزل شماره ۷۷۳ : سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد
غزل شماره ۷۷۴ : به میان دل خیال مه دلگشا درآمد
غزل شماره ۷۷۵ : هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
غزل شماره ۷۷۶ : عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
غزل شماره ۷۷۷ : ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند
غزل شماره ۷۷۸ : از دلم صورت آن خوب ختن مینرود
غزل شماره ۷۷۹ : همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
غزل شماره ۷۸۰ : بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
غزل شماره ۷۸۱ : در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
غزل شماره ۷۸۲ : خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
غزل شماره ۷۸۳ : ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند
غزل شماره ۷۸۴ : عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
غزل شماره ۷۸۵ : ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند
غزل شماره ۷۸۶ : آنک عکس رخ او راه ثریا بزند
غزل شماره ۷۸۷ : آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
غزل شماره ۷۸۸ : آه کان طوطی دل بیشکرستان چه کند
غزل شماره ۷۸۹ : از دلم صورت آن خوب ختن مینرود
غزل شماره ۷۹۰ : واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود
غزل شماره ۷۹۱ : این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
غزل شماره ۷۹۲ : هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
غزل شماره ۷۹۳ : هست مستی که مرا جانب میخانه برد
غزل شماره ۷۹۴ : هر کی از حلقه ما جای دگر بگریزد
غزل شماره ۷۹۵ : وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
غزل شماره ۷۹۶ : وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
غزل شماره ۷۹۷ : ز اول روز که مخموری مستان باشد
غزل شماره ۷۹۸ : ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
غزل شماره ۷۹۹ : سفره کهنه کجا درخور نان تو بود
غزل شماره ۸۰۰ : گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود
غزل شماره ۸۰۱ : عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید
غزل شماره ۸۰۲ : میرسد یوسف مصری همه اقرار دهید
غزل شماره ۸۰۳ : بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
غزل شماره ۸۰۴ : صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
غزل شماره ۸۰۵ : یا رب این بوی که امروز به ما میآید
غزل شماره ۸۰۶ : یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
غزل شماره ۸۰۷ : لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید
غزل شماره ۸۰۸ : عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند
غزل شماره ۸۰۹ : طرفه گرمابه بانی کو ز خلوت برآید
غزل شماره ۸۱۰ : باز شیری با شکر آمیختند
غزل شماره ۸۱۱ : آن شکرپاسخ نباتم میدهد
غزل شماره ۸۱۲ : خنبهای لایزالی جوش باد
غزل شماره ۸۱۳ : موشکی صندوق را سوراخ کرد
غزل شماره ۸۱۴ : بار دیگر یار ما هنباز کرد
غزل شماره ۸۱۵ : شهر پر شد لولیان عقل دزد
غزل شماره ۸۱۶ : خلق میجنبند مانا روز شد
غزل شماره ۸۱۷ : چون مرا جمعی خریدار آمدند
غزل شماره ۸۱۸ : ساقیان سرمست در کار آمدند
غزل شماره ۸۱۹ : اندک اندک جمع مستان میرسند
غزل شماره ۸۲۰ : هر چه آن خسرو کند شیرین کند
غزل شماره ۸۲۱ : خنده از لطفت حکایت میکند
غزل شماره ۸۲۲ : عشق اکنون مهربانی میکند
غزل شماره ۸۲۳ : عمر بر اومید فردا میرود
غزل شماره ۸۲۴ : عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
غزل شماره ۸۲۵ : برنشین ای عزم و منشین ای امید
غزل شماره ۸۲۶ : ای خدا از عاشقان خشنود باد
غزل شماره ۸۲۷ : نه فلک مر عاشقان را بنده باد
غزل شماره ۸۲۸ : هر که را اسرار عشق اظهار شد
غزل شماره ۸۲۹ : هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود
غزل شماره ۸۳۰ : صاف جانها سوی گردون میرود
غزل شماره ۸۳۱ : هر زمان لطفت همی در پی رسد
غزل شماره ۸۳۲ : شب شد و هنگام خلوتگاه شد
غزل شماره ۸۳۳ : مرگ ما هست عروسی ابد
غزل شماره ۸۳۴ : از دل رفته نشان میآید
غزل شماره ۸۳۵ : گل خندان که نخندد چه کند
غزل شماره ۸۳۶ : گر نخسپی شبکی جان چه شود
غزل شماره ۸۳۷ : هر کجا بوی خدا میآید
غزل شماره ۸۳۸ : گر نخسپی شبکی جان چه شود
غزل شماره ۸۳۹ : خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد
غزل شماره ۸۴۰ : بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد
غزل شماره ۸۴۱ : باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
غزل شماره ۸۴۲ : آن ماه کو ز خوبی بر جمله میدواند
غزل شماره ۸۴۳ : در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
غزل شماره ۸۴۴ : گر ساعتی ببری ز اندیشهها چه باشد
غزل شماره ۸۴۵ : مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد
غزل شماره ۸۴۶ : بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند
غزل شماره ۸۴۷ : پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند
غزل شماره ۸۴۸ : از چشم پرخمارت دل را قرار ماند
غزل شماره ۸۴۹ : ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند
غزل شماره ۸۵۰ : یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
غزل شماره ۸۵۱ : ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
غزل شماره ۸۵۲ : جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید
غزل شماره ۸۵۳ : مر بحر را ز ماهی دایم گزیر باشد
غزل شماره ۸۵۴ : گفتم مکن چنینها ای جان چنین نباشد
غزل شماره ۸۵۵ : عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
غزل شماره ۸۵۶ : برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد
غزل شماره ۸۵۷ : گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند
غزل شماره ۸۵۸ : وقتی خوشست ما را لابد نبید باید
غزل شماره ۸۵۹ : نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
غزل شماره ۸۶۰ : ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد
غزل شماره ۸۶۱ : لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد
غزل شماره ۸۶۲ : قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
غزل شماره ۸۶۳ : آتش پریر گفت نهانی به گوش دود
غزل شماره ۸۶۴ : بلبل نگر که جانب گلزار میرود
غزل شماره ۸۶۵ : جانا بیار باده که ایام میرود
غزل شماره ۸۶۶ : چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
غزل شماره ۸۶۷ : چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد
غزل شماره ۸۶۸ : بحرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
غزل شماره ۸۶۹ : خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
غزل شماره ۸۷۰ : چشمم همیپرد مگر آن یار میرسد
غزل شماره ۸۷۱ : آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
غزل شماره ۸۷۲ : این عشق جمله عاقل و بیدار میکشد
غزل شماره ۸۷۳ : خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود
غزل شماره ۸۷۴ : امروز مرده بین که چه سان زنده میشود
غزل شماره ۸۷۵ : گر عید وصل تست منم خود غلام عید
غزل شماره ۸۷۶ : تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید
غزل شماره ۸۷۷ : امسال بلبلان چه خبرها همیدهند
غزل شماره ۸۷۸ : صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد
غزل شماره ۸۷۹ : صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید
غزل شماره ۸۸۰ : صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد
غزل شماره ۸۸۱ : آه که بار دگر آتش در من فتاد
غزل شماره ۸۸۲ : جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
غزل شماره ۸۸۳ : جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
غزل شماره ۸۸۴ : پرده دل میزند زهره هم از بامداد
غزل شماره ۸۸۵ : بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
غزل شماره ۸۸۶ : از رسن زلف تو خلق به جان آمدند
غزل شماره ۸۸۷ : روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود
غزل شماره ۸۸۸ : زهره من بر فلک شکل دگر میرود
غزل شماره ۸۸۹ : روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
غزل شماره ۸۹۰ : صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید
غزل شماره ۸۹۱ : دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
غزل شماره ۸۹۲ : آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید
غزل شماره ۸۹۳ : نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد
غزل شماره ۸۹۴ : نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید
غزل شماره ۸۹۵ : وسوسه تن گذشت غلغله جان رسید
غزل شماره ۸۹۶ : غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
غزل شماره ۸۹۷ : شرح دهم من که شب از چه سیه دل بود
غزل شماره ۸۹۸ : بانگ زدم من که دل مست کجا میرود
غزل شماره ۸۹۹ : یار مرا عارض و عذار نه این بود
غزل شماره ۹۰۰ : بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
غزل شماره ۹۰۱ : اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد
غزل شماره ۹۰۲ : ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
غزل شماره ۹۰۳ : اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
غزل شماره ۹۰۴ : ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه میشد
غزل شماره ۹۰۵ : شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
غزل شماره ۹۰۶ : گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد
غزل شماره ۹۰۷ : مده به دست فراقت دل مرا که نشاید
غزل شماره ۹۰۸ : چو درد گیرد دندان تو عدو گردد
غزل شماره ۹۰۹ : چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
غزل شماره ۹۱۰ : بر آستانه اسرار آسمان نرسد
غزل شماره ۹۱۱ : به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
غزل شماره ۹۱۲ : نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند
غزل شماره ۹۱۳ : بگو به گوش کسانی که نور چشم منند
غزل شماره ۹۱۴ : ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
غزل شماره ۹۱۵ : بیا که ساقی عشق شراب باره رسید
غزل شماره ۹۱۶ : درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
غزل شماره ۹۱۷ : به یارکان صفا جز می صفا مدهید
غزل شماره ۹۱۸ : چو کارزار کند شاه روم با شمشاد
غزل شماره ۹۱۹ : ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد
غزل شماره ۹۲۰ : کسی که عاشق آن رونق چمن باشد
غزل شماره ۹۲۱ : سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند
غزل شماره ۹۲۲ : چو عشق را هوس بوسه و کنار بود
غزل شماره ۹۲۳ : رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود
غزل شماره ۹۲۴ : به روحهای مقدس ز من سلام برید
غزل شماره ۹۲۵ : دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید
غزل شماره ۹۲۶ : حبیب کعبه جانست اگر نمیدانید
غزل شماره ۹۲۷ : به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید
غزل شماره ۹۲۸ : هزار جان مقدس فدای روی تو باد
غزل شماره ۹۲۹ : ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
غزل شماره ۹۳۰ : سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
غزل شماره ۹۳۱ : مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
غزل شماره ۹۳۲ : مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
غزل شماره ۹۳۳ : میان باغ گل سرخهای و هو دارد
غزل شماره ۹۳۴ : میان باغ گل سرخهای و هو دارد
غزل شماره ۹۳۵ : مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
غزل شماره ۹۳۶ : مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند
غزل شماره ۹۳۷ : فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
غزل شماره ۹۳۸ : سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
غزل شماره ۹۳۹ : به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود
غزل شماره ۹۴۰ : ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
غزل شماره ۹۴۱ : ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
غزل شماره ۹۴۲ : اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
غزل شماره ۹۴۳ : نماز شام چو خورشید در غروب آید
غزل شماره ۹۴۴ : به باغ بلبل از این پس نوای ما گوید
غزل شماره ۹۴۵ : ندا رسید به جانها که چند میپایید
غزل شماره ۹۴۶ : میان باغ گل سرخهای و هو دارد
غزل شماره ۹۴۷ : مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد
غزل شماره ۹۴۸ : کسی خراب خرابات و مست میباشد
غزل شماره ۹۴۹ : مرا وصال تو باید صبا چه سود کند
غزل شماره ۹۵۰ : سپاس آن عدمی را که هست ما بربود
غزل شماره ۹۵۱ : هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود
غزل شماره ۹۵۲ : ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
غزل شماره ۹۵۳ : سپیده دم بدمید و سپیده میساید
غزل شماره ۹۵۴ : فزود آتش من آب را خبر ببرید
غزل شماره ۹۵۵ : سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید
غزل شماره ۹۵۶ : ز جان سوختهام خلق را حذار کنید
غزل شماره ۹۵۷ : هزار جان مقدس فدای روی تو باد
غزل شماره ۹۵۸ : کدام لب که از او بوی جان نمیآید
غزل شماره ۹۵۹ : اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد
غزل شماره ۹۶۰ : به حارسان نکوروی من خطاب کنید
غزل شماره ۹۶۱ : جهان را بدیدم وفایی ندارد
غزل شماره ۹۶۲ : سحر این دل من ز سودا چه میشد
غزل شماره ۹۶۳ : دل من که باشد که تو را نباشد
غزل شماره ۹۶۴ : گفتم که ای جان خود جان چه باشد
غزل شماره ۹۶۵ : دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود
غزل شماره ۹۶۶ : دیده خون گشت و خون نمیخسبد
غزل شماره ۹۶۷ : رسم نو بین که شهریار نهاد
غزل شماره ۹۶۸ : سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد
غزل شماره ۹۶۹ : سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد
غزل شماره ۹۷۰ : دیدهها شب فراز باید کرد
غزل شماره ۹۷۱ : عشق تو مست و کف زنانم کرد
غزل شماره ۹۷۲ : عاشقانی که باخبر میرند
غزل شماره ۹۷۳ : صوفیان در دمی دو عید کنند
غزل شماره ۹۷۴ : گر تو را بخت یار خواهد بود
غزل شماره ۹۷۵ : آتش افکند در جهان جمشید
غزل شماره ۹۷۶ : خسروانی که فتنهای چینید
غزل شماره ۹۷۷ : عید بر عاشقان مبارک باد
غزل شماره ۹۷۸ : زندگانی صدر عالی باد
غزل شماره ۹۷۹ : شاهدی بین که در زمانه بزاد
غزل شماره ۹۸۰ : مادر عشق طفل عاشق را
غزل شماره ۹۸۱ : شعر من نان مصر را ماند
غزل شماره ۹۸۲ : یوسف آخرزمان خرامان شد
غزل شماره ۹۸۳ : هر کی در ذوق عشق دنگ آمد
غزل شماره ۹۸۴ : هین که هنگام صابران آمد
غزل شماره ۹۸۵ : هر که بهر تو انتظار کند
غزل شماره ۹۸۶ : عشق را جان بیقرار بود
غزل شماره ۹۸۷ : هر که را ذوق دین پدید آید
غزل شماره ۹۸۸ : بوی دلدار ما نمیآید
غزل شماره ۹۸۹ : صبر با عشق بس نمیآید
غزل شماره ۹۹۰ : من بسازم ولیک کی شاید
غزل شماره ۹۹۱ : عشق جانان مرا ز جان ببرید
غزل شماره ۹۹۲ : خسروانی که فتنهای چینید
غزل شماره ۹۹۳ : زان ازلی نور که پروردهاند
غزل شماره ۹۹۴ : دوست همان به که بلاکش بود
غزل شماره ۹۹۵ : دیدن روی تو هم از بامداد
غزل شماره ۹۹۶ : گفت کسی خواجه سنایی بمرد
غزل شماره ۹۹۷ : پیرهن یوسف و بو میرسد
غزل شماره ۹۹۸ : آتش عشق تو قلاووز شد
غزل شماره ۹۹۹ : از سوی دل لشکر جان آمدند
غزل شماره ۱۰۰۰ : آنچ گل سرخ قبا میکند
غزل شماره ۱۰۰۱ : آه در آن شمع منور چه بود
غزل شماره ۱۰۰۲ : چونک کمند تو دلم را کشید
غزل شماره ۱۰۰۳ : شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد
غزل شماره ۱۰۰۴ : دوش دل عربده گر با کی بود
غزل شماره ۱۰۰۵ : هر که ز عشاق گریزان شود
غزل شماره ۱۰۰۶ : عشق مرا بر همگان برگزید
غزل شماره ۱۰۰۷ : گفت کسی خواجه سنایی بمرد
غزل شماره ۱۰۰۸ : یا من نعماه غیر معدود
غزل شماره ۱۰۰۹ : طارت الکتب الکرام من کرام یا عباد
غزل شماره ۱۰۱۰ : من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد
غزل شماره ۱۰۱۱ : میر خوبان را دگر منشور خوبی دررسید
غزل شماره ۱۰۱۲ : یا شبه الطیف لی انت قریب بعید
غزل شماره ۱۰۱۳ : اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود
غزل شماره ۱۰۱۴ : حکم البین بموتی و عمد
دیدگاهی بنویسید