عمعق بخارایی – سایر اشعار شماره 35
ای رسیده در سخا جایی که هست
ذکر حاتم با کفت افسانه ای
ذات پر معنی تو اندر جهان
صورت گنج است در ویرانه ای
آشکارا پیش ذهن و خاطرت
هر کجا در غیب، پنهان خانه ای
هست در دور کف دریاوشت
هفت دریا کمتر از پیمانه ای
از رهی دلسوزتر مانا که نیست
شمع اقبال تو را پروانه ای
کار من بگشاید ار کلکت شود
در کلید روزی ام دندانه ای
وامداری هر زمان از گوشه ای
در من آویزد چنان دیوانه ای
گر نمایم رخ بدو چون آینه
چنگ در ریشم زند چون شانه ای
چشم ها در راه دارم همچو دام
تا کجا افتد به حبلم دانه ای
من چنین محروم و از انعام شاه
گشته هر آواره ای فرزانه ای
مانده من لب خشک و در بحر سخا
آشناور گشته هر بیگانه ای
حسبة لله بفرما منعما
در خلاص کار من پروانه ای
از تردد بر لب آمد جان من
“آری” ای فرمای یک ره یا “نه” ای