عمعق بخارایی – سایر اشعار شماره 24
با جام باده در وطن امروز برفروز
آن گوهری که هست بدو در صفای جان
قد بلند او به مثل، مثل نارون
رنگ عجیب او به صفت رنگ ناردان
بیگانه از ستاره ولیکن ستاره بار
بی بهره از عقیق ولیکن عقیق سان
رخشان تر است پیکرش از جنس آفتاب
پیچان تر است قالبش از شاخ خیزران
در گوش او ز جوهر چرخ است گوشوار
بر فرق او ز مشک سیاه است طیلسان
شنگرف را به گونه دلیل معین است
لیکن همی نماید زنگار از او دخان
چون خاطر کریم صفا اندر او پدید
چون همت بلند، جوادی در او عیان
چون بر زمین ز پیکر خود سایه افگند
سوی سپهر، پشه زرین شود روان
نقصان کجا رسد به طبایع ز روزگار؟
تا اوست بر سپاه طبایع خدایگان