دلم زین بیش غوغا برنتابد

عبید زاکانی – عشاقنامه – شماره 6

غزل

دلم زین بیش غوغا برنتابد

سرم زین بیش سودا برنتابد

غمت را گو بدار از جان ما دست

که آن دیوانه یغما برنتابد

ز شوقت بر دل دیوانه ی ماست

غمی کان سنگ خارا برنتابد

ز چشمم هر شبی مژگان براند

چنان سیلی که دریا برنتابد

بیا امشب مگو فردا که این کار

دگر امروز و فردا برنتابد

سر اندر پایت اندازیم چون زلف

اگر زلفت سر از ما برنتابد

عبید از درد کی یابد رهایی

چو درد دل مداوا برنتابد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها