عبید زاکانی – عشاقنامه – شماره 21
غزل
گر آن مه را وفا بودی چه بودی
ورش ترس از خدا بودی چه بودی
دمی خواهم که با او خوش برآیم
اگر او را رضا بودی چه بودی
دلم را از لبش بوسیست حاجت
گر این حاجت روا بودی چه بودی
بتی کز وی به خود پروا ندارم
گرش پروای ما بودی چه بودی
اگر روزی به لطف آن پادشا را
نظر با این گدا بودی چه بودی
خرد گر گرد من گشتی چه گشتی
وگر صبرم به جا بودی چه بودی
به وصلش گر عبید بینوا را
سعادت رهنما بودی چه بودی