اهل معنی را تماشا مانع جمعیّت است

صائب تبریزی- غزل شماره 963

 

اهل معنی را تماشا مانع جمعیّت است

حلقۀ چشمی که شد حیران، کمند وحدت است

عالم بی انقلابی هست اگر زیر فلک

پیش ارباب نظر دارالامان حیرت است

از پریشان گردی نظّاره دل صد پاره است

جمع چون گردد نگه، شیرازۀ جمعیّت است

گوشه گیری می کند روشن دل تاریک را

حاصل بیهوده گردیها غبار کلفت است

در شکارستان دنیا آنچه می باید گفت

شاهباز دیدۀ روشندلان را، عبرت است

حلقۀ دامی که باشد خوردن دل دانه اش

پیش ارباب بصیرت حلقۀ جمعیّت است

تیغ لنگردار باشد بر سر آزادگان

سایۀ بال هما هر چند چتر دولت است

نعمتی کز شکر عاجز می کند گفتار را

در جهان آفرینش، صحّت و امنیّت است

پیش ازان کز طبل رحلت دست و پا را گم کنی

زاد راهی جمع کن ای بیخبر تا فرصت است

از بهار نوجوانی آنچه بر جا مانده است

در بساط من همین خواب گران غفلت است

خانه بردوشی علاج سیل آفت می کند

وعده گاه مردم بیکار کنج عزلت است

ناخن و منقار شاهین از کجی گیرا بود

رشوت از مردم گرفتن بر کجیها حجّت است

کاروان را گر چه در دنبال می باشد غبار

گرد خواری پیش خیز کاروان عزّت است

شکوه هر کس می کند صائب ز درد و داغ عشق

مشت خاکی بر دهانش زن که کافر نعمت است

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها