صائب تبریزی- غزل شماره 824
فریاد نخیزد ز دل پر گلۀ ما
نبود چو جرس هرزه درا آبلۀ ما
هر جا که زند نشتر خاری مژه بر هم
خون دشنه کشد از جگر آبلۀ ما
فریاد ازین برق نگاهان که نکردند
رحمی به گل کاغذی حوصلۀ ما
صائب به چه امّید گشاییم لب از هم؟
آن چشم سخنگو ندهد گر صلۀ ما