صائب تبریزی- غزل شماره 652
چو دیگران نه به ظاهر بوَد عبادت ما
حضور قلب نمازست در شریعت ما
ازان ز دامنِ مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما
نکرده ایم چو شبنم بساطی از گل پهن
چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما
چو عنکبوت، مگس را نمی کنیم قدید
هماشکار بوَد جذبۀ قناعت ما
نهال خوش ثمرِ رهگذارِ طفلانیم
که برگریز بوَد موسم فراغت ما
اگر در آتش سوزان هزار غوطه خورد
صدا بلند نسازد سپندِ غیرت ما
تلاش گوشۀ عزلت ز تنگ خُلقیهاست
وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما
که سرو قدِّ ترا راه می تواند زد؟
ز جلوۀ تو شود نقد اگر قیامت ما
چراغ رهگذریم اوفتاده در ره باد
که تا به سایۀ دستی کند حمایت ما؟
ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم
که عالمی شود آسوده از ملامت ما
درین حدیقۀ گل، صائب از مروّت نیست
که غنچه مانَد در جیب، دستِ رغبت ما