صائب تبریزی- غزل شماره 63
چون ز می افروختی آن عارض پر نور را
داغ بیتابی چراغان کرد کوه طور را
از سر پر شور ما ای عقل ناقص در گذر
پاسبانی نیست حاجت خانۀ زنبور را
بر گل رخسار او آن خال دلکش را ببین
بر کف دست سلیمان گر ندیدی مور را
بلبل بی شرم گرم ناله بیجا گشته است
عاشق خاموش باید غنچۀ مستور را
ای خط بیرحم، دست از دانۀ خالش بدار
از نظر پنهان مکن، دلخوش کنِ صد مور را
پیش ازین خالش چنین بیرحم و سنگین دل نبود
خطّ مشکین کرد خاک آلود این زنبور را
درد را با دردمندان التفات دیگرست
با سرِ بند ست پیوند دگر ساطور را
هر متاعی را خریداری است صائب در جهان
بهر زخم عاشقان دارد قیامت شور را