صائب تبریزی- غزل شماره 586
کجا نظر به گل و یاسمن بوَد ما را؟
که خار خار، گلِ پیرهن بوَد ما را
به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد
چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟
به خون نشست عقیق از فروغ عاریتی
چه دلخوشی ز سهیل یمن بود ما را؟
ببین چه ساده دل افتاده ایم با این بخت
که چشمِ آب ز چاه ذقن بود ما را
ز نوبهار، قناعت به داغ حسرت کرد
حسد به لالۀ خونین کفن بود ما را
به هر لباس که خواهیم جلوه گر گردیم
نه ایم سرو که یک پیرهن بود ما را
چرا کنیم تنزّل به آسمان صائب؟
چنین که خامه، سوار سخن بود ما را