صائب تبریزی- غزل شماره 567
روشن است از دل بی کینۀ ما سینۀ ما
گوهر ماست چراغ دل گنجینۀ ما
گر چه در نافۀ ما جز جگر سوخته نیست
جگر نافه بوَد داغ ز پشمینۀ ما
صبح شنبه به نظر جلوه کند مستان را
از فروغِ میِ گلگون شبِ آدینۀ ما
گر شود موجۀ دریای حوادث صیقل
نیست ممکن که شود صیقلی آیینۀ ما
دل ما را بشکن گوهر اگر می خواهی
که شکست است کلید در گنجینۀ ما
جای شکرست که امسال شد از گردش چرخ
چون می کهنه گوارا غم دیرینۀ ما
چشم زخمی ز گرانان جهان گر نرسد
خطر از سنگ ندارد دل آیینۀ ما
هر کماندار که از دست قضا قبضه گرفت
می کند دست روان بر ورق سینۀ ما
کار فانوس کند در دل شبها صائب
خانۀ ما ز صفای دل بی کینۀ ما