صائب تبریزی- غزل شماره 549
غم مردن نبوَد جانِ غم اندوخته را
نیست از برق خطر مزرعۀ سوخته را
خامسوزان هوس، لایق این داغ نیند
جز به عشاق منما آن رخ افروخته را
دعوی سوختگی پیش من ای لاله مکن
می شناسد دل من بوی دل سوخته را
شعله در سوختن از زمزمه ای خالی نیست
مطرب از خانه بوَد عاشق دلسوخته را
حسن از عاشق محجوب نگردد غافل
طعمه از دست بوَد بازِ نظر دوخته را
چه قدر راه به تقلید توان پیمودن؟
رشته کوتاه بوَد مرغ نوآموخته را
برق در خرمنِ اربابِ محبّت افتد
صائب از دل چو برآرد نفس سوخته را