گلِ داغ است اگر تاجِ زری هست مرا

صائب تبریزی- غزل شماره 519

 

گلِ داغ است اگر تاجِ زری هست مرا

اشکِ گلرنگ بوَد، گر گهری هست مرا

برگ من زخم زبان است درین سبز چمن

سنگ اطفال بوَد گر ثمری هست مرا

عکس من سایه فکنده است بر این آینه ها

گر درین هفت صدف، هم گهری هست مرا

نیست در روی زمین سوخته جانی، ورنه

در دل سنگ، گمان شرری هست مرا

خرده گیران نتوانند شدن پیشم تیغ

که ز گردآوری خود سپری هست مرا

جلوۀ مه بوَد از آب روان روشن تر

گر به رخسار نکویان نظری هست مرا

دشمن خانگی از خصم برونی بترست

هست از دیدۀ خود گر خطری هست مرا

برو ای قاصد و زحمت ببر ای باد صبا

که هم از نامۀ خود، نامه بری هست مرا

نیست جز سایۀ بالای تو ای سرو روان!

در همه روی زمین گر دگری هست مرا

سری از بیضۀ گردون نتوان بیرون برد

ورنه در پردۀ دل، بال و پری هست مرا

دیدۀ شور چو شبنم ز هوا می بارد

تا درین باغ چو گل مشت زری هست مرا

صد هنر پردۀ یک عیب چو نتواند شد

زین چه حاصل که به هر مو هنری هست مرا؟

از شکست دلِ چون شیشه چرا اندیشم؟

که درین شیشه نهان شیشه گری هست مرا

رنگ بست است شب بخت سیاهم، ورنه

در دل سوخته آه سحری هست مرا

به دو صد زخم مرا از تو جدا نتوان کرد

که به هر موی تو پیوسته سری هست مرا

نیست صائب بجز از آبلۀ پای طلب

در ره عشق اگر همسفری هست مرا

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها