صائب تبریزی- غزل شماره 494
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
از پر و بال پریزاد خوش آینده ترست
جلوۀ زلف پریشان به بر و دوش ترا
لب میگون نتوانست ترا کردن مست
نیست ممکن می لعلی برد از هوش ترا
خواهد از چشمۀ خورشید برآوردن گرد
گر چنین خط دمد از صبحِ بناگوش ترا
نیست لازم لب نازک به سخن رنجه کنی
چشمِ گویاست زبانِ لبِ خاموش ترا
نه چنان فصل بهار تو بوَد بر سرِ جوش
که دم سرد خزان افکند از جوش ترا
بود ممکن که تو بیرحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا