چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد

صائب تبریزی- غزل شماره 4117

چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد

از آرمیدن دل من جستجو چکد

آب حیات در قدح خضر خون شود

روزی که آب تیغ مرا در گلو چکد

از آب خضر تشنه لبان را شکیب نیست

مشکل که خونم از دم شمشر او چکد

صد پیرهن عرق کند از پاکدامنی

شبنم اگر به دامن آن گل فرو چکد

گلگونۀ عذار کنندش سمنبران

خونابه ای که از دل بی آرزو چکد

زان دم که چون پیاله مرا چشم باز شد

نگذاشتم که باده ز دست سبو چکد

دامن ز رنگ و بوی گل و لاله می کشد

چون خون من دلیر بر آن خاک کو چکد؟

تیغی است آبدار به خونریز سایلان

هر آستانه ای که بر او آبرو چکد

صائب ز دل برون ندهم اشک و آه را

آن غنچه نیستم که ز من رنگ و بو چکد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها