صائب تبریزی- غزل شماره 4354
بیگانۀ معنی لب خاموش ندارد
خالی بود آن ظرف که سرپوش ندارد
دعوی ثمر پیشرس خامی فکرست
می پخته چو گردید سرِ جوش ندارد
آنجا که بود بیخبری انجمن آرا
هر کس که دم از عقل زند هوش ندارد
آهوی ترا گَرد خط از جای نیانگیخت
این خواب گران دیدۀ خرگوش ندارد
از عرض تجلی نشود کار به دل تنگ
آیینه غمِ تنگیِ آغوش ندارد
بالین طلبان در خمِ دارند چو منصور
ورنه سر عاشق خبر از دوش ندارد
صائب ز تماشای چمن چون نگریزد؟
این غمکده یک سرو قباپوش ندارد