صائب تبریزی- غزل شماره 4352
چشم تو که پروایِ نظر باز ندارد
چون است که از سرمه نظر باز ندارد؟
اهل دل و حرف گله آمیز محال است
در قافلۀ ما جرس آواز ندارد
طومار شکایت چه به دستش دهی ای دل؟
پروای سر زلفِ خود از ناز ندارد
چون رو به ره شوق گذاریم، که از ضعف
رنگ رخ ما قوّت پرواز ندارد
گل آب شد از ذوق نواسنجی بلبل
آتش اثر شعلۀ آواز ندارد
هر کس نتواند به تو حال دل خود گفت
هر تیغ زبان جوهر این راز ندارد
کبکی که نریزد ز لبش قهقهۀ شوق
شایستگی چنگل شهباز ندارد
صائب من و تو بلبل دستان زن شوقیم
ما را ز نوا فصل خزان باز ندارد