صائب تبریزی- غزل شماره 4351
دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد
دیوانۀ ما طالع زنجیر ندارد
مژگان بلند تو رساتر ز نگاه است
حاجت به پر عاریه این تیر ندارد
در دیدۀ آن کس که به معنی نبرد راه
زندان بود آن خانه که تصویر ندارد
پیری نه شکستی است که اصلاح توان کرد
بر در زن ازان خانه که تعمیر ندارد
از هرزه درایی اثر از بانگ جرس خاست
بسیار چو شد زمزمه تأثیر ندارد
پرشور شد آفاق ز بانگ قلم من
فریاد نیستان مرا شیر ندارد
در سینۀ هر کس که نباشد الف آه
صائب چو نیامی است که شمشیر ندارد