صائب تبریزی- غزل شماره 4320
از نغمه پرده مطرب دستانسرا کشید
دام پری شکار به روی هوا کشید
هر جا که رفت، داد گریبان به دستِ غم
از پای گل کسی که درین فصل پا کشید
سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید
سیمای ما قلمرو نقش مراد شد
زان سیلیی که عشق به رخسار ما کشید
در خنده ای که از ته دل نیست فیض نیست
بیهوده غنچه منت باد صبا کشید
در چشم بی نیازی ما کار میل کرد
گردون اگر به دیدۀ ما توتیا کشید
آب حیات می خورد از چشمۀ سراب
تسلیم هر که رابه مقام رضا کشید
در آستین همت گردون جناب ماست
دستی که خط به صفحۀ بال هما کشید
آیینه اش ز زنگِ کدورت نگشت صاف
چون خضر هر که منت آب بقا کشید
ما را به حرف آینه رویان درآورند
نتوان ز طوطیان به شکر حرف واکشید
صائب حلاوتی که من از فقر یافتم
ناز شکر توان ز نی بوریا کشید