صائب تبریزی- غزل شماره 4290
تا غنچۀ شکایت من وا نمی شود
این عقده ها ز زلف سخن وا نمی شود
صد خنده بلبل از گلِ تصویر وا کشید
آن غنچه لب هنوز به من وا نمی شود
زنگِ کدورت از دل غربت پرست من
بی صیقلِ جلایِ وطن وانمی شود
از سنگ کودکان بتراشید لوح من
کاین خار خار از سر من وا نمی شود
خوش وقت بلبلی که تواند صفیر زد
ز افسردگی لبم به سخن وانمی شود
ای عقل خشک مغز برو دردسر ببر
بی باده طبع اهل سخن وا نمی شود
صائب کجا رویم، که هر جا که می رویم
از سر هوای حبّ وطن وا نمی شود