صائب تبریزی- غزل شماره 4286
از خط نگاه پردگی دیده می شود
مژگان شوخ، سبزۀ خوابیده می شود
نتوان به پای سعی به کُنه جهان رسید
در خویش هر که گشت جهان دیده می شود
تا راست می کنی نفس خود، بساط عمر
چون گردباد چیده و برچیده می شود
در پلۀ کسی که نبیند به چشم کم
سنگ سفال، گوهرِ سنجیده می شود
چشمِ بدست لازمِ آرایش جهان
طاوس خرجِ مردم نادیده می شود
هر کس شود ز سنگِ ملامت حریربیز
چون سرمه روشنایی هر دیده می شود
صائب جهانِ خاک مقام قرار نیست
منشین برآن بساط که برچیده می شود