دل بی غبار از لب خاموش می شود

صائب تبریزی- غزل شماره 4281

دل بی غبار از لب خاموش می شود

از جوهر آب آینه خس پوش می شود

بی مغز را کند دهن بسته مغزدار

خوان تهی نهفته به سرپوش می شود

در هر کجا فسانۀ چشم تو سر کنند

چشم غزال، خوابِ فراموش می شود

از صبح اگر خموش شود شمع دیگران

روشن دلم ز صبح بناگوش می شود

گردش ز جا نخیزد اگر خاک ره شود

هر کس که از خرام تو مدهوش می شود

بار سلاحِ عاریه مردان نمی کشند

دریا ز موج خویش زره پوش می شود

تلخی که نوش جان کنی آن را، شود شکر

نیشی که در جگر شکنی نوش می شود

می حسن را ز پردۀ شرم آورد برون

گل در شکفتگی همه آغوش می شود

چون آب از انفعال فرو می رود به خاک

سروی که با نهال تو همدوش می شود

صائب خموش باش که در مجلس شراب

می عاجز از پیالۀ خاموش می شود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها