صائب تبریزی- غزل شماره 4278
از یاد وصل، دیدۀ من سیر میشود
مهتاب در پیالۀ من شیر میشود
هرگز به سوی خویش نمیبینی از حجاب
در خلوت تو آینه دلگیر میشود
دور نشاط زود به انجام میرسد
می چون دو سال عمر کند پیر میشود
ظالم به مرگ دست نمیدارد از ستم
آخر پر عقاب پر تیر میشود
آن را که روزگار نگیرد به هر گناه
چون جمع شد گناه، خداگیر میشود
از چشم آهوانۀ لیلی حذر کند
مجنون اگرچه در دهن شیر میشود
تدبیر بنده سایۀ تقدیر ایزدست
ورنه کدام کار به تدبیر میشود؟
اشک ندامت تو به دامن نمیرسد
هرچند بیشتر ز تو تقصیر میشود
طومار شکوۀ تو به افلاک میرسد
یک لحظه روزی تو اگر دیر میشود
چون آفتاب، فکر من آفاق را گرفت
حسن غریب زود جهانگیر میشود
نتوان گذشتن از دو جهان بیجهاد نفس
این راه دور قطع به شمشیر میشود
صائب به گریه گرد برآورد از جهان
سیل بهار را که عنانگیر میشود