صائب تبریزی- غزل شماره 4276
گفتار صدق، مایهٔ آزار میشود
چون حرف حق بلند شود دار میشود
پای به خواب رفته شمارد دلیل را
آن را که شوق قافلهسالار میشود
چون عقل نیست نقد جنون قلب و ناروا
دیوانه خرج کوچه و بازار میشود
کوه تعلقی که تو بر خویش بستهای
از سایۀ تو خاک گرانبار میشود
دلهای آب کرده نماند درین بساط
شبنم کجا مقیمی گلزار میشود؟
در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
از خواب حیرت آینه بیدار میشود
در چشم بلبلی که کشد سر به زیر بال
عالم تمام یک گل بیخار میشود
عقلی که میگشود ز کار جهان گره
امروز صرف بستن دستار میشود
از حرص، کار نفس به طول امل کشد
این مور از امتداد زمان مار میشود
بر چین بساط شَید که طاعات ظاهری
در چشم نفس پردۀ پندار میشود
سوراخ میشود دلش از دوری محیط
هر قطرهای که گوهر شهوار میشود
نتوان ز شرم در رخ آن گلعذار دید
شبنم حجاب چهرۀ گلزار میشود
صائب زنند مهر به لب جمله طوطیان
هرجا که خامۀ تو شکربار میشود