صائب تبریزی- غزل شماره 4270
جوش درون کم از دو سه تبخال چون شود؟
دریا تهی به چشمۀ غربال چون شود؟
پیچد به دست و پای مگس دام عنکبوت
شهباز صید رشتۀ آمال چون شود؟
شرط وصول، از دو جهان درگذشتن است
این راه دور قطع به یک بال چون شود؟
روح فلک سوار مقید به جسم نیست
عیسی سوارِ مرکب دجال چون شود؟
ناکشته بود بوقلمون رنگ، دانه ام
تا در ضمیر خاک مرا حال چون شود؟
از شرح دردهای نهان خامه عاجزست
یک ترجمان، زبان دو صد لال چون شود؟
داغ جنون نمی رود از استخوان ما
از نقطه پاک قرعۀ رمال چون شود؟
نقش و نگار، خواب پریشان آینه است
دلهای ساده محو خط و خال چون شود؟
دل را ز ننگ اگر نکند عقل تربیت
سیمرغِ عشق غافل ازین زال چون شود؟
در پیش صبح، شب نتواند سفید شد
ادبار پردۀ رخ اقبال چون شود؟
صائب فزود تشنگی شوق من ز وصل
آیینه سیرچشم ز تمثال چون شود؟