آن آفتاب رو چو خریدار من شود

صائب تبریزی- غزل شماره 4269

آن آفتاب رو چو خریدار من شود

گوهر سپند گرمی بازار من شود

من کیستم که یار خریدار من شود

گوهرفروز گرمی بازار من شود

هر چند گوهرم، ز حیا آب می شوم

گر خاک راه یار خریدار من شود

بنیاد من به آب رسانید آگهی

کو حیرتی که خانه نگهدار من شود

چون لشکر شکسته به صد راه می روم

کو جذبه ای که قافله سالار من شود

دربار من چو شمع به جز اشک و آه نیست

رحم است بر کسی که خریدار من شود

چون سرو نیست جز گره دل ثمر مرا

بیچاره قمریی که هوادار من شود

دیگر سیاهی از سر داغش نمی رود

گر آفتاب شمعِ شب تار من شود

ز اقبال عشق، باز چو بند قبا کنم

نُه آسمان اگر گره کار من شود

سنگ از فروغ گوهر من آب می شود

این شیشه خانه چیست که زنگار من شود

دریا کف نیاز گشوده است از صدف

تا خوشه چین کلک گهربار من شود

از طوطیان گرانی زنگار می کشد

آیینه ای که واله گفتار من شود

از لشکر ستاره فزون است داغ من

چون صبح پنبۀ دل افگار من شود؟

تا کی غبارِ هستی موهوم همچو خواب

صائب حجاب دیدۀ بیدار من شود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها