صائب تبریزی- غزل شماره 4267
وقت است از شکوفه چمن سیمتن شود
هر خار خشک یوسف گل پیرهن شود
دست نگاربسته شود هر کف زمین
هر گوشه دلپذیر چو کنج دهن شود
از مظهر جلال شود جلوه گر جمال
داغ پلنگ، چشمِ غزال ختن شود
خاک از شکوفه جلوۀ شکرستان کند
هر برگ سبز طوطی شکرشکن شود
آرد کف از شکوفه به لب بحر نوبهار
دامان خاک تیره پر از یاسمن شود
خاک از صفای سینه چو آب برهنه رو
آیینه دارِ سرو و گل و نسترن شود
هر برگ لاله از رخ شیرین خبر دهد
هر سنگ پاره ای جگر کوهکن شود
شاخ از گل شکفته شود مشرق سهیل
سنگ از فروغ لاله عقیق یمن شود
زان سان که خط و خال فزاید جمال را
حسن چمن زیاده ز زاغ و زغن شود
غافل مشو که سنبل گلزار جنت است
صائب ز عشق، هر که پریشان سخن شود