صائب تبریزی- غزل شماره 4255
طغیان نفس بیش به وقت غنا شود
مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود
از بوی پیرهن گذرد آستین فشان
از دست هر که دامنِ فرصت رها شود
چون تیرِ راست، گِردِ هدف می کند طواف
از بار درد قامت هر کس دو تا شود
سازد سیاه، دیدن همکار سینه را
آیینه چون به آب رسد بی صفا شود
از شبنم غریب اقامت مدار چشم
در گلشنی که بوی گل از گل جدا شود
آن غنچه ای که بود بر او تنگ لامکان
در تنگنای چرخ چه مقدار وا شود؟
صائب گره گشاده نمی گردد از گره
محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود؟