صائب تبریزی- غزل شماره 4252
یک شب نمی رود که دل از جا نمی رود
آهم به سیر عالم بالا نمی رود
جایی نمی روی که دل بدگمان من
تا بازگشتن تو به صد جا نمی رود
آب حیاتِ آتشِ افسرده، دامن است
مجنون عبث به دامن صحرا نمی رود
ای اشک شوخ چشم، به رفتن شتاب چیست؟
یوسف چنین ز پیش زلیخا نمی رود
از دل نبرد تلخیِ زهر فراق، وصل
زنگ از سرشت شیشه به صهبا نمی رود
کی می روم به عالم هشیاری از جنون؟
کز کیسه ام هزار تماشا نمی رود
ما را مبر به کعبه که مستان عشق را
جز پای خُم به جای دگر پا نمی رود
زان روی آتشین که دو عالم کباب اوست
دود از کدام خانه به بالا نمی رود؟
صائب اگر به سایۀ طوبی وطن کنم
از پیش چشمم آن قد رعنا نمی رود