صائب تبریزی- غزل شماره 4251
کی یاد زلفش از دل بی کینه می رود؟
از یاد طفل کی شب آدینه می رود؟
دارد هنوز شرمِ حضورِ مرا نگاه
پنهان ز من به خانۀ آیینه می رود!
هر چند بر رخش در دل باز می کنند
زاهد همان به مسجد آدینه می رود
عمری است تا چو نافه بریدم ازان غزال
خونم همان ز خرقۀ پشمینه می رود
مشتاقِ سینه هایِ صبورست راز عشق
گوهر نفس گسسته به گنجینه می رود
نشنیده ای که می شکند سنگ سنگ را؟
از بادۀ کهن غم دیرینه می رود
آهم به سینه سنگ زنان می دود برون
هر جا که حرف سینۀ بی کینه می رود
صائب شود به شبنم اگر داغ لاله محو
از باده نیز زنگ غم از سینه می رود