چون غمزۀ تو بر سر بیداد می‌رود

صائب تبریزی- غزل شماره 4246

چون غمزۀ تو بر سر بیداد می‌رود

آسایش از قلمرو ایجاد می‌رود

سرو از چمن برون به دل شاد می‌رود

آزاده هر که می‌زید آزاد می‌رود

دل چیست کز فشار محبت نگردد آب؟

اینجا سخن ز بیضۀ فولاد می‌رود

گردون ز سخت‌رویی ما تند و سرکش است

از کوهسار سیل به فریاد می‌رود

هر بلبلی که سر به ته بال خود کشید

پیوسته زیر چتر پریزاد می‌رود

حاجت به حلقه نیست در باز کرده را

صوفی عبث به حلقۀ ارشاد می‌رود

بر تاج دل منه که پر از باد نخوت است

بر تخت دل مبند که بر باد می‌رود

در بند چرخ نیست امید فراغ بال

جوهر کجا ز بیضۀ فولاد می‌رود؟

پیوند روح نگسلد از جسم زیر خاک

این دام کی ز خاطر صیاد می‌رود؟

صید رمیده‌ای که به وحشت گرفت انس

از یاد پیش دیدۀ صیاد می‌رود

این می‌کُشد مرا که ازین طرفه صیدگاه

کارم تمام ناشده جلّاد می‌رود

در خاک تخم سوخته‌اش سبز می‌شود

از خرمنی که برق فنا شاد می‌رود

صائب خموش باش که آن ناخدای ترس

از داد بیش بر سر بیداد می‌رود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها