صائب تبریزی- غزل شماره 4208
الفت به عاشقان سگ آن کو نمیکند
وحشت رم از طبیعت آهو نمیکند
از پاکدامنان نکند حسن اجتناب
گل با صبا مضایقه در بو نمیکند
از سینه هر دلی که به بوی تو شد جدا
چون نافه بازگشت به آهو نمیکند
سنگ و گهر یکی است به چشم خداشناس
میزان عدل میل به یک سو نمیکند
در تیغ نیست جوهر اقبال مردمی
کاری که چشم میکند ابرو نمیکند
اقبال روزگار به بخت است و اتّفاق
دولت به التماس به کس رو نمیکند
آبش چو نخل بادیه از ابر میرسد
هرکس که التفات به هر جو نمیکند
آب روان به قوت سرچشمه میرود
سالک به پای خویش تکاپو نمیکند
صائب چو حسن قدرت خود را کند عیان
شمشیر کار جنبش ابرو نمیکند