صائب تبریزی- غزل شماره 4201
با طفل آنچه جنبش گهواره میکند
بیطاقتی به این دل آواره میکند
ای عشق غافلی که جدا از حضور تو
آسودگی چه با من بیچاره میکند
از زخم خار نیست غمی تازه روی را
گل نوشخند با دل صد پاره میکند
دل ساده کن ز نقش که نظارۀ کتاب
خاک سیه به کاسۀ نظاره میکند
آرام زیر چرخ مجو کاین طمع ترا
از شهربندِ عافیت آواره میکند
دندانه گشت و در دل سخت تو ره نیافت
آهی که رخنه در جگر خاره میکند
سیر شرر به سوخته صائب نکرده است
با مردم آنچه گردش سیّاره میکند