صائب تبریزی- غزل شماره 4198
از کف عنان گذاشته منزل چه می کند؟
موج رمیده دامن ساحل چه می کند؟
دست ز کار رفته چه محتاج دامن است؟
شمع گدازیافته محفل چه می کند؟
از پیچ و تاب دل خبری نیست جسم را
با پای خفته دوری منزل چه می کند؟
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکستۀ تو به صد دل چه می کند؟
مجنون نمی کند گله از سنگ کودکان
داند اگر شعور به عاقل چه می کند
آنجا که هست بیخبری می چه حاجت است؟
پای به خواب رفته سلاسل چه می کند؟
هرجلوه ای ازو رقم قتل عالمی است
آن مست ناز تیغ حمایل چه می کند؟
ای بحر، از حباب نظر باز کن ببین
کاین موج بیقرار به ساحل چه می کند
خواهی نفس گداخته آمد به خانه ام
گر بشنوی فراق تو با دل چه می کند
لب تلخ از سؤال نکردی، چه غافلی
کاین زهر جانگداز به سایل چه می کند
صائب ز اشک تلخ دلم لاله زار شد
با خاک نرم دانۀ قابل چه می کند