صائب تبریزی- غزل شماره 4197
حیران عشق او زر و گوهر چه می کند؟
آن را که آرزو نبود زر چه می کند؟
یک دل بجان رساند من دردمند را
با صد دلِ شکسته صنوبر چه می کند؟
عاشق ز سردمهری ایام فارغ است
فصل خزان به چهرۀ چون زر چه می کند؟
جسم نزار، جامۀ فتح است مرد را
شمشیر موشکاف به جوهر چه می کند؟
روشندلان مقید زینت نمی شوند
روی منیرِ آینه زیور چه می کند؟
دامان دشت صفحۀ مشق جنون بس است
دیوانه کلک و کاغذ و دفتر چه می کند
صائب عبث به فکر شهادت فتاده است
فتراک عشق وحشیِ لاغر چه می کند؟