صائب تبریزی- غزل شماره 4196
با خاطر گرفته کدورت چه می کند؟
با کوهِ درد سنگ ملامت چه می کند؟
در خشکسال، آب گهر کم نمی شود
بخل فلک به اهل قناعت چه می کند؟
باران بی محل ندهد نفع کشت را
در وقت پیری اشک ندامت چه می کند؟
خال ترا به یاری خط احتیاج نیست
این دزد خیره پردۀ ظلمت چه می کند؟
سیلاب صاف شد ز هم آغوشی محیط
با سینۀ گشاده کدورت چه می کند؟
وحشت چو رو دهد همه جا کنج عزلت است
از خود رمیده گوشۀ عزلت چه می کند؟
تعمیر خانه شاهد ویرانی دل است
آن را که دل بجاست عمارت چه می کند؟
از پشت زرنگار خود آیینه فارغ است
محو تو سیر گلشن جنت چه می کند؟
صائب مرا به درد دل خویش واگذار
بیمارِ بی دماغ، عیادت چه می کند؟