هر دم نه بی سبب دل ما رقص می کند

صائب تبریزی- غزل شماره 4193

هر دم نه بی سبب دل ما رقص می کند

کز شوق کعبه قبله نما رقص می کند

بی آفتاب ذره نخیزد ز جای خویش

از خود نه جسم خاکی ما رقص می کند

وجد و سماع صوفی صافی ز خویش نیست

این استخوان به بال هما رقص می کند

مشت گلی چه نقش تواند بر آب زد؟

از زور می پیالۀ ما رقص می کند

آن را که مطرب از دل پر جوش خود بود

دایم چو بحر بی سر و پا رقص می کند

گردی که از گرانی تعمیر شد خلاص

در پیش پیش سیلِ فنا رقص می کند

خونین دلان کجا و سماع طرب کجا؟

این شاخ گل ز باد صبا رقص می کند

پیر و جوان ز هم نکند فرق، شور عشق

اینجا فلک به قد دوتا رقص می کند

بی شور عشق در تن ما نیست ذره ای

هر قطره زین محیط جدا رقص می کند

پیچیده است درد طلب هرکه را بهم

داند که گردباد چرا رقص می کند

داریم عالمی ز خیالش که نُه سپهر

در تنگنای سینۀ ما رقص می کند

ما مانده ایم در ته دیوار، ورنه کاه

از اشتیاق کاهربا رقص می کند

صائب ز زاهدان مطلب وجد صوفیان

شاخی که خشک گشت کجا رقص می کند؟

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها