صائب تبریزی- غزل شماره 4182
بی حاصلی که تربیت بید می کند
این شغل پوچ را به چه امید می کند؟
چون خضر هر که ذوق شهادت نیافته است
رغبت به زندگانی جاوید می کند
از برگ بهر قتل خود آماده است تیغ
بی حاصلی نگر که چه با بید می کند
نشنیده است بلبل بی درد بوی عشق
این ناله های زار به تقلید می کند
چون شبنم آن کسی که بلندست همتش
دامن گره به دامن خورشید می کند
کوه از صدای خوش چه عجب گر ز جا رود
گردون طرب به نغمۀ ناهید می کند
دست از اثر مدار که تا جام هست، خلق
بی اختیار یاد ز جمشید می کند
بی گفتگو ز معنی تجرید غافل است
آن ساده دل که دعوی تجرید می کند
بی طالعی که شکوه ندارد ز روزگار
روز سیاه خویش شب عید می کند
از فکر زلف و روی تو آن کس که فارغ است
شب روز و روز شب به چه امید می کند؟
هر کس صفیر خامۀ صائب شنیده است
کی گوش بر ترانۀ ناهید می کند؟