صائب تبریزی- غزل شماره 4175
آنجا که شوق دستِ حمایت بدر کند
شبنم در آفتاب قیامت سفر کند
قارون شود ز لخت دل و پارۀ جگر
بر هر زمین که قافلۀ ما گذر کند
انجام تخم سوخته پامال گشتن است
آن دانه نیست دل که سر از خاک برکند
پیچیده تر ز جوهر تیغ است راه عشق
خونش به گردن است که این راه سرکند
طوطی اگر به چاشنی حرف خود رسد
گردد دهانش تلخ چو یاد شکر کند
گشتیم چون صبا به سراپای لاله زار
داغ نیافتیم که دل را خبر کند
چون عاملی که دل ز در خانه جمع کرد
حاجی ستم به خلق خدا بیشتر کند
در منزل نخست دل خویش می خورد
چون راهرو به توشۀ مردم سفر کند
در خلوت دل است تماشای هر دو کون
صائب چگونه سر ز گریبان بدر کند؟