زینسان که شیشه خندۀ مستانه می زند

صائب تبریزی- غزل شماره 4169

زینسان که شیشه خندۀ مستانه می زند

آخر شراب بر سر پیمانه می زند

بیکار نیست گریۀ بی اختیار شمع

آبی بر آتش دل پروانه می زند

در مشک سوده تا به کمر غوطه می خورد

مشاطه ای که زلف ترا شانه می زند

در کشوری که مشرق دلهای روشن است

خورشید گل به روزن کاشانه می زند

رطل گران تکلف مخمور می کند

طفلی که سنگ بر من دیوانه می زند

ما و نگاه یار که ناآشنایی اش

ناخن به دل چو معنی بیگانه می زند

تا کعبه هست، دیر ز آفت مسلم است

این برق، خویش را به سیه خانه می زند

صائب کسی که بگذرد از سر سپندوار

خود را به قلب شعله دلیرانه می زند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها